مشرق - اين روزها خودکشي پسر دوم شاه مخلوع به موضوعي مبدل شده که تلويزيونهاي خارجنشين عليرغم مويه فراوان بر آن کمتر حاضر ميشوند در باره ماهيت آن سخن بگويند. علاوه بر اين پنهانکاري در بيان وضعيت روحي وي در ماههاي پاياني حيات و نامهاي که از او باقي مانده و نيز برگزاري بي سر و صداي مراسم تشييع نشان از آن دارد که در پس اين پرده رازي است که مسلماً پس از چندي افشا خواهد شد.
بيترديد احسان نراقي از شاخصترين چهرههائي است که ميتواند در اين باره سخن بگويد. با او در اين باره ساعتي به گفت و گو نشستيم. نراقي عليرغم آنکه سعي داشت جانب احتياط را فرو نگذارد، به واقعيتهاي مهمي از مسائل دروني خاندان پهلوي اشاره کرد که قطعاً براي علاقمندان مفيد و روشنگر خواهد بود.
در ادامه علل و زمينههاي اپيدمي خودکشي در خاندان پهلوي در گفت و گوي جوان با احسان نراقي را مي خوانيد:
شما از مرتبطين ديرين فرح پهلوي هستيد؛ از اين رو از مسائل دروني خاندان پهلوي اطلاعات ناگفتهاي داريد. انتشار خبر دومين خودکشي در خاندان پهلوي سئوالات فراواني را ايحاد کرده که شايد شما بتوانيد به آنها پاسخ بدهيد. از ديدگاه شما علت اين خودکشيهاي پي در پي در اين خانواده که براي برخي از بيرون خوشبخت به نظر مي رسند، چيست؟
من واقعاً اطلاعي بيش از آنچه که رسانهها اعلام کردهاند، ندارم؛ چون در اين چند روز با جائي تماس نداشتهام. از يک طرف گفتهاند که اين کاري با انگيزة شخصي بوده و از يک طرف گفتهاند ايشان قبل از اينکه خودکشي کند، به پليس خبر داده که کسي را براي کمک بفرستند.
چه مشکلي داشته که کمک خواسته؟
من در اين هيچ چيز نميدانم، فقط ميدانم که تحت فشار بوده و يک عده براي دارائيهايش به او فشار ميآوردند و او به اين دليل کمک ميخواسته.
به دارائيهايش طمع کرده بودند يا بدهي داشته؟
خير دارائيهائي داشته و عدهاي چشم به آنها داشتهاند و او براي نجات از دست آنها به پليس متوسل شده. البته همه اينهائي که ميگويم حدسيات است! من فقط به علت رابطه خويشاوندي مادرم با مادر فرح با خانواده پهلوي رابطه داشتم، ولي با هيچ يک از اعضاي خانواده پهلوي ارتباط نداشتم و با هيچ کس، حتي با وليعهد هم ديدار نداشتهام.
فقط در مواردي با فرح ديدار داشتهام. اين ارتباط هم در يکي دو سال اخير تحت تأثير ديدگاههاي تاريخي من قرار گرفته. من در چند کتاب و مصاحبه گفتهام که علت پديد آمدن انقلاب عملکرد و رفتار محمدرضا پهلوي بوده، در ديداري که يک سال و نيم پيش با فرح داشتم، از من گلايه کرد که چرا اين حرف را زدهام؟ گفتم چون من معتقدم که رفتار او با وکلا و وزرا و مردم وضعيت خاصي را ايجاد کرد که زمينهساز انقلاب شد. محمدرضا شاه آدم ضعيفي بود که ميخواست خود را آدم قوياي نشان بدهد و همه قدرتش هم به خاطر تکيه به خارجيها و عمدتاً آمريکائيها بود.
آقاي دکتر! اين نکات را قبلاً هم در مصاحبهها گفتهايد. ميخواستم تحليل شما را از رويداد اخير بدانم. خودکشي عليرضا پهلوي تازه پيش آمده و هنوز جوانب آن در پرده ابهام است، ولي خودکشي ليلا پهلوي در ده سال پيش اتفاق افتاد. علل خودکشي او چه بود؟
خودکشي او بيشتر جنبه عاطفي داشت و به خاطر علاقه به پدرش بود، مضافاً بر اينکه با مادرش هم فاصله داشت و از او دور زندگي ميکرد...
چرا؟
چون با هم تفاهم نداشتند و اختلاف داشتند و اين او را رنج ميداد. جريان ليلا کاملاً جنبه شخصي دارد و جنبه سياسي ندارد.
ظاهراً ليلا به دليل اينکه به آرايشگر خود علاقمند شده بود و خانواده با ازدواج آنها مخالفت ميکرد، دست به خودکشي زده بود. شما در اين مورد چيزي شنيدهايد؟
ميتواند اين طور هم باشد. من هم يک چيزهائي شنيده بودم که به کسي علاقمند شده بود و خانواده موافقت نميکرد و همين مسئله اختلافشان را تشديد ميکرد و چون تنها هم زندگي ميکرد، نتوانست تحمل کند. عليرضا را هم ميگويند که خيلي به خواهرش علاقه داشته، ولي بعد از ده سال معني ندارد که آن علاقه در خودکشي او تأثير داشته باشد. قاعدتاى بايد عللي داشته باشد که هنوز در پرده ابهام است.
آيا شما از شخصيت عليرضا شناختي داشتيد؟
مطلقاً. نه او را ديده بودم و نه شناختي داشتم. گفتم که با اعضاي اين خانواده هيچ ارتباطي نداشتم.
خبرهائي حاکي از اين است که اينها بر سر مسائل مالي و ميراث شاه هم با هم اختلافاتي دارند. شما در اين زمينه چه تحليلي داريد؟
واقعاً هيچ اطلاعي ندارم. فقط حدسياتي دارم...
از حدسيات خود بگوئيد.
قطعاً اين اختلافات خانوادگي و اجتماعي تأثير داشته و قضايا به اين سادگي که در روزنامهها مينويسند نبوده.
شما در اين باره چه طور فکر ميکنيد؟
عوامل مختلفي بوده که حتماً بيش از اين چيزي است که ميگويند. البته طبيعي است که در اين يکي دو روز اول ابعاد مسئله روشن نشود.
گفتيد که در اين باره حدسياتي داريد. حدس خودتان چيست؟
من اصلاً اين جوان را در عمرم نديده بودم و هيچ اطلاعي در باره وضعش ندارم و واقعاً چيزي نميدانم. اما هر عاقلي ميفهمد که داستان بايد چيزي فراتر از اين علل و عواملي باشد که تلويزيونها و خبرگزاريها در اين چند روز گفتهاند. من در ارتباطي که با فرح داشتم، هيچ وقت در باره فرزندانش با او صحبت نميکردم و رابطهمان هم به همين دليل رابطه خوبي بود. من و او در محدوده فعاليتها و علائق مشترکمان ارتباط داشتم.
به عنوان يک تحليلگر جامعه شناس بفرمائيد خانوادهاي تا اين حد از هم گسيخته که هر ده سال يک نفرشان خودکشي ميکند، چگونه داعيه مديريت کشور را دارند؟
اين حرف شما کاملاً درست است. قطعاً فشارها و تضادهائي در درون خانواده وجود دارد که چنين اتفاقاتي پيش ميآيد، منتهي من نميتوانم در اين باره به شما اطلاعات دقيقي بدهم. البته اگر قدري صبر کنيد، مسئله روشن ميشود.
يک بار گفته بوديد که رضا پهلوي از شما خواسته بود که با او همکاري کنيد و شما پاسخ داده بوديد هر وقت جرئت کردي بيائي و کنار مرز پرچمت را بزني، آن وقت با هم حرف ميزنيم!
نه هيچ وقت چنين گفتگوئي به شکل مستقيم بين ما پيش نيامد. اين يک پيغام شفاهي بود که رد و بدل شد. ما هيچ وقت با هم ديدار نکرديم و من سالها پيش از دور با او تماسهاي غيرمستقيم داشتم، ولي ديگر آن ارتباطها را هم ترک کردم. البته در چاپ کتاب خاطراتش همکاري کردم، ولي از نزديک شدن به او خودداري کردم.
چرا به اين نتيجه رسيديد که نبايد به او نزديک شويد؟
براي اينکه نميخواستم وارد مسائل کسي بشوم که خود را وارث تاج و تخت ايران ميداند. من به بازگشت سلطنت به ايران معتقد نبودم و به وليعهد و پدرش هم اعتقاد نداشتم. هيچ وقت هم علاقهاي به نزديک شدن به خاندان پهلوي نداشتم. رابطه من با فرح تفاوت دارد و يک رابطه خويشاوندي و مبتني بر احترام متقابل است.
در زمينه تبليغاتي که رضا پهلوي از طريق بعضي از شبکههاي تلويزيوني به راه انداخته و گروه موسوم به سلطنتطلبان از آن حمايت ميکند، چه تحليلي داريد و آن را چقدر واقعبينانه ميبينيد؟
من شخصاً به اين جريان اعتقادي ندارم و معتقدم که در توهم هستند. فرح هم در ته دلش ميداند که بساط سلطنت ديگر در دنياي امروز بيمعناست، منتهي به خاطر برخي از ملاحظات از رضا حمايت ميکند! البته يک نکته را نبايد فراموش کرد. با توجه به انتقادي که در حال حاضر نسبت به احمدينژاد پيش آمده، بعيد نيست که اينها امکان مانور پيدا کنند. کاري که ايشان اخيراً کرده و قيمت نان را که غذاي اوليه مردم است، چهار برابر کرده، قطعاً تأثير دارد. عوامل ديگر هم هست که به اين نارضايتي ها کمک ميکند.
مسائل داخلي بحث ديگري است که ميتوان جداگانه به آن پرداخت. در ميان گروههاي اپوزيسيون خارج از کشور که گروههاي مختلف از جمله جريان موسوم به جمهوريخواهان در آن فعال هستند، بحث بازگشت به حکومت سلطنتي و شعارهائي را که مطرح ميکنند، چقدر واقع بينانه ارزيابي ميکنيد؟
اتفاقاً به همين دليلي که شما در نظر داريد، دارم ميبينم که رضا دارد با احتياط عمل ميکند و ادعا نميکند که صرفاً خودش هست. به هر حال آنها عملاً فقط عدهاي را دارند که در داخل و خارج، خود را سلطنت طلب ميدانند.
قاعدتاً عدم همکاري شما با رضا پهلوي به اين دليل بوده که شما آيندهاي براي او نميديديد، وگرنه اين عدم همکاري چه دليلي ميتواند داشته باشد؟
به هر حال اينها وارث آن پدر بودند که من خرابيهاي کشورمان را از او ميدانم. ارث آن پدر بالاخره اثر ميگذارد و لذا من اينها را ابداً لايق حکومت نميدانستم و خودم را از همه امور کنار کشيده بودم. همان طور که گفتم، اخباري هم که راجع به مرگ اين جوان شنيدم، بسيار متفاوت است. البته من خودم به هيچ راديوئي گوش نميدهم و ديگران برايم نقل ميکنند. من شخصاً هيچ ارتباطي با اين خانواده ندارم و نخواهم داشت.
شما به دليل همان ارتباط خويشاوندي که با فرح ديبا داريد، ارتباط او با فرزندانش را چگونه ارزيابي ميکنيد و اين ارتباط به چه شکل است که اينها يکي پس از ديگري خود را ميکشند؟
قطعاً اينها ارتباط عميق عاطفي ندارند، وگر نه آن دختر به آن وضع خودش را نميکشت و اين پسر هم گرفتار اين سرنوشت نميشد. اگر مادر يک مادر باعاطفهاي بود، قطعاً بچهها اين کار را نميکردند. رابطه خانوادگي اينها خيلي خراب است و من رابطه اصيل مادر و فرزندي را در اينها نميبينم.
علت اين سردي چيست؟
فکر ميکنم فاصلهاي که شاه با زن و فرزندانش داشت. دليل اصلي را نميدانم، ولي از شواهد پيداست که اين رابطه نبايد درست باشد. البته پس از انقلاب هم خيلي فشار روي اينها بود و به زحمت ميتوانستند خودشان را حفظ کنند.
به نظر ميرسد که فرح بيشتر دنبال اشتغالات شخصي خود ميرود و چندان کاري به کار اين بچهها ندارد.
يکي از علل اين گرفتاريها هم همين است. بسيار غرق برنامههاي خودش است و در دوران شاه هم سر و کار من بيشتر با همان برنامهها بود و با برنامههاي سلطنتيش کاري نداشتم. اين برنامههايش مفيد بودند. او وقت خود را بيشتر وقف اين جور کارها کرده بود و طبيعتاً به بچههايش نميرسيد.
به هر حال کسي که تا اين حد که شما ميگوئيد درگير مسائل فرهنگي است، از او پذيرفته نيست که روابطش با فرزندانش آن قدر مخدوش باشد که فرزندانش يکي پس از ديگري خود را از بين ببرند. اين مسئله به جايگاه خود او هم لطمه ميزند.
او هميشه غرق در کارهاي خودش که من آن کارها را ميشناسم، بوده و کار زيادي به کار بچهها نداشته. اين حاکي از بيمهري به بچهها نيست! حاکي از اين است که وقت زيادي براي آنها نداشته. مثل يک وضعي است که در آن گير کرده. او بچهها را به دنبال زندگي خود فرستاده بود و خودش هم در گير کارهاي روزمرهاش بود.
شما با فرح ديبا گفتگوهاي زيادي داشتهايد. هيچ وقت از وضعيت فرزندانش نگراني يا گلايهاي نداشت؟
فرح آدم بسيار خودداري است و اين حرفها را با کسي در ميان نميگذارد و دردش را به ديگران نميگويد. من هم هيچ وقت در مورد فرزندانش با او صحبت نميکردم، چون ربطي به کارهاي ما نداشت.
اين اواخر با فرح صحبت نکردهايد؟
نه بعد از دلگيرياي که اشاره کردم که از من پرسيد چرا گفتهاي محمدرضاشاه باعث شد که انقلاب شود، ديگر قهر کرديم و يک سالي هست که ارتباطي با هم نداريم. من هميشه گفتهام که عامل انقلاب ايران اول شاه بود و بعد آن کمونيستي است که حرفهاي اسلامي ميزد. الان اسمش يادم نيست، فقط يادم هست که اول در مشهد بود و بعد از آن به تهران آمد و براي جوانها سخنراني ميکرد...
منظورتان دکتر شريعتي است؟
بله، افکار کمونيستي را در قالب مفاهيم اسلامي وارد ايران کرد. به هر حال فرح تا 6 ماه آخر کاري به شاه نداشت! ولي وقتي شرايط تغيير کرد و فشارها زياد شد، يک نوع سمپاتي و دلسوزي به او پيدا کرد.
علت چه بود؟
علتش اين بود که او را مظلوم و بيتقصير ميديد! در حالي که من او را بيتقصير نميدانستم. من تکيه به خارجي و بياعتنائي به مردم و حزبسازيهاي قلابي را مذموم ميدانستم، ولي فرح اين طور فکر نميکرد. او ابتدا به شاه بيتفاوت بود، ولي وضعيت او که بد شد، يا از روي عاطفه يا از روي دلسوزي رابطهشان نزديکتر شد و در اين چند ماه آخر معمولاً هم از همه کارهاي او دفاع ميکرد.
اين که غيرمنطقي است.
خب خانمها که منطقي نيستند!
اين رابطه را شما قطع کرديد يا او؟
من قطع کردم، ولي هميشه خدماتي را که کرده تأئيد ميکنم! چون در بسياري از آنها خودم سهيم بودهام.
اپيدمي خودکشي در خاندان پهلوي مسبوق به سوابق قديميتري هم هست.اشرف در خاطرات خود گفته که در هنگام مرگ شاه انبوهي قرص خورده اما نمرده است. فکر نمي کنيد اين مسئله در اين خانواده ريشههاي روان شناختي دارد؟
اين مسئله را اشرف توي خاطرات ومصاحبههايش گفته. او فکر ميکرد بعد از شاه ديگر زمينه چنداني ندارد لذا به خودکشي رو آورده بود. او در دوره شاه دستش باز بود. اشرف توي خط تجارت بود. مهندس اصفيا به من گفت: «موقعي که من در کابينه هويدا وزير عمران و رئيس سازمان برنامه و بودجه بودم، از فعاليتهاي اشرف و نزديکان او را کاملا مطلع بودم، با اين همه حالا که آمدهام زندان، هفتهاي نيست که کار جديدي از اشرف از زبان زندانيها نشنوم! که قبلاً نميدانستم.» اشرف در امور مالي و اقتصادي خيلي وارد بود.
منظورتان پايه گذاري مافياي اقتصادي وانحصار و قاچاق است؟ ازديدگاه شما چرا اشرف تا اين آزادگذاشته شده بود؟ به نظر ميرسد که تنها مرد خاندان پهلوي، اشرف بود.
اين نفوذ را از ابتداي سلطنت محمدرضا شاه و بعد از استعفاي رضاشاه به دست آورد، چون ذاتا از محمدرضا شاه باهوشتر بود. شاه هم تازه کار بود و اشرف از او حمايت و راهنمائياش ميکرد. آن موقع قدرت و جايگاه مجلس مهمتر از سلطنت بود، مجالس سيزدهم و چهاردهم خيلي قوي بودند. اگر لازم بود اشرف با وکلا ملاقات ميکرد، با روزنامهنگارها ملاقات ميکرد و جلوي فشار آنها را ميگرفت. عجيب هم به شاه علاقه داشت. ميدانيد که همزاد بودند.
بله ميدانيم. البته اين راهم ميدانيم که مشکلاتي که اشرف چه از نظر اخلاقي و چه از جنبههاي ديگرايجادميکرد، آشکارتر از آن بود که ازکسي مخفي بماند . او با رفتارهايش ضربات جبران ناپذيري به حکومت شاه زد، چون مردم ايران حتي اگر خودشان هم اعمالي را انجام بدهند، آن را از حکام خود نميپذيرند.
يک قضيه هم اين بود که رضاشاه در اصفهان همه دارائي و اموالش را به محمدرضاشاه هبه کرد و به او گفت که تو بايد به خواهر و برادرهايت برسي! خواهر و برادرهاي شاه در حقيقت چيزي نداشتند! آن موقع هم درآمد شاه مثل بعد نبود، بنابراين يک مقداري ناچار بود اجازه بدهد که اينها يک کارهائي بکنند! و چشمش را روي هم بگذارد. علت اصلي اين بود. يکي هم روحيه خود شاه بود که نميخواست با خواهر و برادرهايش طرف شود، مخصوصا با اشرف که در همه مراحل دشوار مثل قضيه 28 مرداد، از او حمايت کرده بود.
نقش اشرف در سقوط رژيم گذشته راچقدر ميدانيد؟
در بدنام کردن دربار و شاه خيلي نقش داشت. شايد پنجاه درصد بدنامي شاه به خاطر اشرف بود. مردم تا اسم شاه را ميآوردند، فورا پاي اشرف را پيش ميکشيدند.
عنوان فراز پاياني مصاحبه،شما درسالهاي اخير هماره به عنوان منتقد رفتارهاي شاه ظاهر شده ايد.به نظرشما ناتواني هاي او به چه خصيصه اي باز مي گشت؟
او از آدمهاي قوي و باشخصيت بدش ميآمد. از آدمهائي که تملق او را نميگفتند، بدش ميآمد. به تملق زياد عادت کرده بود. وقتي که دامادش، اين اردشير لجن، واقعا لجن، در سلامهاي رسمي تعظيم ميکرد و بعد در مقابل او روي زمين ميافتاد و زمين را ميبوسيد، چرا به او نگفت بلند شو پسر! چون ميخواست بقيه هم از او تقليد کنند. خوشش ميآمد که همه اين کار را بکنند. تفرعن بيش از حد داشت. من در کتابهايم نوشتهام حتي در مهمانيهائي که همه مهمانها با تائيد خود او دعوت ميشدند، فقط با سه چهار نفر حرف ميزد و به بقيه اعتنا نميکرد. حتي جواب سلام هم نميداد و با آنها دست هم نميداد.
به دليل تملق هايشان؟
نه، چون با آنها راحتتر بود، با آنها انتيمتر بود، به آنها اطمينان داشت. همه حاضران هم که اهل تملق نبودند.
چه چيز موجب شده بود که اين قدر بترسد و به همه اطمينان نکند؟
خب چنين روحيهاي را از قديم داشت. پدرش به او گفته بود مواظب همه باش. ترس و بدبيني را از پدرش به ارث برده بود! به همه بدبين بود. مثلا هويدا سيزده سال نخستوزيرش بود، ولي به او هم اعتماد نداشت، کما اينکه هويدا هم به او اعتماد نداشت. مثلا بارها ميشد که هويدا ميخواست حرفهائي را راجع به شاه يا امور جاري کشور، به من بزند، ميگفت پشت ميزم نميتوانم حرفم را بزنم. ميآمد پنجره را باز ميکرد و با من از قاب پنجره باز حرف ميزد که ضبط نشود، چون معتقد بود که توي اتاقش ضبط صوت گذاشتهاند و شنود ميکنند!
خود شما در ملاقاتهائي که با شاه داشتيد، عمدهترين ويژگيهائي که از شخصيت او دريافتيد، چه بود؟
همينهائي که اشاره کردم. البته آن دوره، دورهاي بود که ضربه خورده و خيلي ضعيف بود.
چه سالي؟
اولين جلسه در اوايل دوران نخستوزيري هويدا بود.
حدود سالهاي 43، 44.
بله، همان سالها بود. من کمتر با او بهتنهائي ملاقات کردم. در چند جلسه مشورتي و به همراه هويدا رفتم. هويدا مرا ميبرد که بعد از شاه، حرف بزنم که بقيه جرئت کنند حرفهايشان را بزنند، چون آنها مات و مبهوت ميماندند! در عين حال خيلي هم خطوط قرمز را بلد نبودم. براي همين هم در سه نوبتي که با هويدا رفتيم پيش شاه، وقتي حرف زدم، بلند شد و به هويدا گفت شما جلسه را ادامه بدهيد. البته خوددار بود و در ضمن اينکه به او برميخورد، به روي خودش نميآورد. اهل محاجه نبود. براي فرار از محاجه بلند ميشد و ميرفت. مثلا يک بار ميخواست بعد از شش ماده انقلاب سفيد، ماده هفتمي بگذارد تحت عنوان اصلاح دادگستري و ما را صدا کرد، من به عنوان دانشگاهي دعوت شده بودم، رئيس اتاق بازرگاني بود، رئيس کانون وکلا بود و دو تا وزير هم بودند. شاه گفت با اصلاحاتي که در 6 ماده کرديم، همه راضي هستند! و فقط در نظام اداري کمبود داريم که بايد اصلاح بشود و درباره دستگاه اداري و شکايتهائي که از آن شده بود، حرف زد.
من نميخواستم حرف برنم، چون دلخور بودم که هويدا قبلاً به ما نگفته بود موضوع جلسه چيست که خودم را آماده کنم. هويدا رو کرد به شاه و گفت: «موسسه نراقي طبق تقاضاي شوراي بازرسي کل کشور، درباره عدم رضايت مردم از دستگاههاي دولتي تحقيقي را انجام داده و ميتواند خدمتتان بگويد.» شاه رويش را کرد به من و گفت: «موضوع تحقيق چه بوده؟» گفتم: «والله دو سه روز پيش براي من اتفاقي پيش آمده و من ترجيح ميدهم اين واقعيت را درباره دستگاه اداري تعريف کنم و آن هم اين است که ما در مؤسسهمان چند تا کارشناس خارجي داريم. من به يکي از اينها گفته بودم که مطالعهاي را انجام بدهد تا من براي يکي از وزرا ببرم. صبح پنجشنبه به او گفتم اين را حاضر کن و شنبه شب به من بده که من صبح يکشنبه ببرم براي وزير. پنجشنبه دو سه نفر از همکاران جوان او آمدند توي اتاق من وگفتند قرار شده طبق دستور شما، فردا که جمعه است برويم منزل اين آقاي فرانسوي و تا شب اين گزارش را تهيه کنيم و براي اين کار، بايد ماشين تحرير فارسي و لاتين را از اداره ببريم بيرون، ولي دربان نميگذارد. من گوشي را برداشتم و پرسيدم: «حجت! براي چي نميگذاري؟» جواب داد: «شما ميدانيد که به ما دستور رسيده و خود شما مکرر هم تائيد کردهايد که بدون نظر صاحب جمع اموال، اجازه ندهيم چيزي از اداره بيرون برود.» گفتم: «حق داري.» گوشي را گذاشتم و گفتم: «دربان حق دارد. يا برويد صاحب جمع اموال را پيدا کنيد تا به او زنگ بزند و بگويد مانعي ندارد و يا به شکلي او را راضي کنيد و به او اطمينان بدهيد که شنبه صبح، ماشين تحريرها را سالم برميگردانيد.» جوانها به من اعتراض کردند و گفتند: «شما زيادي دموکرات هستيد. سه ماه پيش زن اين دربان، مرده بود و شما برايش هشت هزار تومان جمع کرديد که خرج مراسم کند، ولي او چهلم زنش که تمام شد، رفت و يک دختر جوان را گرفت.» گفتم: «اين يک امر شخصي بوده و من نميتوانستم به او بگويم که اين کار را نکن، ولي اينکه نميگذارد وسايل اداره را بيرون ببريد، حق با اوست.» در هرحال تا آخر شب يک راهي پيدا کردند و ماشين تحريرها را بردند. من ديگر پيجوئي نکردم ببينم چطور اين کار را کردند. صبح شنبه که آمدم سرکار، حسابدار را صدا زدم و گفتم: «دويست تومان پاداش بنويسيد براي دربان.» پاداش آخر سال معلوم بود براي چيست، اما علت پاداش وسط سال را بايد را اعلام ميکرديم. گفتم: «علتش را بنويس: عدم اجراي دستور خلاف مقررات مافوق!» نوشت و من هم امضا کردم. بعد از نيم ساعت حجت آمد. 200 تومن را گرفته بود و خوشحال بود، ولي از اينکه نوشته بودم عدم اجراي دستور مافوق، ناراحت بود. گفت: من هم دربان هستم هم سرايدار، بنابراين بايد مراقب همه چيز باشم. و اين را با کمال افتخار گفت. حالا اگر يک روزي وزراي ما هم با همين افتخار بتوانند بگويند وزير هستند، همه مشکلات اداري ما حل ميشود...» البته يکي دو تا از وزرا آنجا بودند و خيلي به آنها برخورد.
شاه در جواب حرف شما چه گفت؟
چند بار زير لب گفت: «حجت دربان!» بعد بلند شد و به هويدا گفت: «شما جلسه را ادامه بدهيد!»
يعني خوشش نيامد که اين را برايش تعريف کرديد؟
نشان نداد که خوشش نيامد. خوددار بود. در اين موارد که سر و کارش با روشنفکرها بود؛ خودش را نگه ميداشت. جلسه تمام شد و جلسه بعد هم تشکيل نشد. يادم هست هويدا موقع برگشتن توي ماشين با من شروع کرد به فرانسه حرف زدن.
چرا فرانسه؟
بادي گارد و راننده، حاضر بودند و اينطوري راحتتر بود. ساواک همه جا بود. کجاي کاري شما؟ سيستم شاه سيستم امنيتي بود ديگر. احتمال اينکه هرکسي ساواکي باشد، بود.